آیت الله فاطمی نیا انبیاء آمدند تا بگویند که خدا چقدر تو را دوست دارد؟ سه روز بیتوته کردن در اعتکاف نیز ، اشاره به همین مطلب دارد، که خدایا من نیز تو را دوست دارم در میان جمعِ شاگردانِ عزیز بودن، بهترین تجربه و بهترین خاطره ای بود که می‌شد رقم زد تاکنون اعتکافی بدین آرامشی را ندیده بودم توجه کردن به صحبت های نوجوانان و استماعِ درد و دل عزیزان، آنقدر لذت بخش بود که گویی امتحان الهی برای سنجیدنِ صبر و حوصله من بود که خدا را شکر، از این آزمایش پیروز شدیم قطعا در گوشه ای از قلبم، جایی برای تک تک شان وجود دارد در پناه خدا باشید عزیزانم اعتکاف در مسجد کنار دانش آموزان عزیز
شنبه دوم مهر بود که اولین خدمت سربازی خود را در مدرسه ابتدایی عمار یاسر در روستای کَمجان شروع کردم به محض ورود، بچه های مدرسه گفتند از ظاهر شما پیداست که معلم مهربانی هستی مدرسه هیچگونه امکاناتی ندارد، کلاس اول که معلم نداشت، کلاس دوم و سوم که در هم ادغام شده بود کلاس ششم هم مدیرش حالی نداشت که سر کلاس برود، مرا جای خودش به کلاس فرستاد معلمی دیدم که در دیدگان دانش آموزان سیگار می‌کشید ، معلمی دیدم که خدا را قبول نداشت و در نفی آن مباحث فلسفی بیان می‌کرد که حتی خودش هم به آن آگاهی نداشت فکر کنم بجای کار پرورشی برای دانش آموزان ، باید کار فرهنگی را از کادر مدرسه شروع کرد پ ن براستی تربیت کودکانمان را به چه کسانی سپرده ایم
امروز تو خیابان از دور به یکی از شاگردانم برخورد کردم، با لبخند و اشتیاق عجیبی اومد طرفم و دست داد و سلام کرد اون لحظه برای من، لحظه شیرین و لذت بخشی بود، این برخورد شاگرد یعنی من بعنوان معلم، کار خودم را بخوبی انجام دادم اما بعد از خداحافظی غم عجیبی در دلم افتاد، از اینکه سال آخر تدریسم بود ، ناراحت شدم، من ماندم و علاقه شدیدم به معلمی و کار با نوجوان
آخرین جستجو ها